۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

دو غزل اقبال یاران و غزل دکتر و شیخ و صوفی


غزل دکتر و شیخ و صوفی
خوبرویان زلف مشکین را پریشان کرده اند
آبروی مشک را با خاک یکسان کرده اند
گوشه چشمی ز ملک حسن خود بنموده اند
ملک دل ها را به غارت داده ویران کرده اند
با زره پوش از خم زلف مسلسل خلق را
فرقه ای را کشته جمعی را پریشان کرده اند
از هواپیمای حسن و از شکاری های ناز
ماه رویان قلب عالم را هراسان کرده اند
ساقیا بر شیخ و صوفی صافی وحدت بیار
تا پدید آید هر آن رازی که پنهان کرده اند
داد از این صورت پرستان کز ره جهل و غرور
ریش و کفشی را دلیل علم و ایمان کرده اند
قوم نا درویش دون هم جای تهذیب و صفا
تار مویی را نشان فقر و عرفان کرده اند
دکتر و صوفی و شیخ و محتسب هر چار مست
گوییا این ملک وقف می پرستان کرده اند
آب کی نوشم من از مرداب یونان و فرنگ
تا نصیب من ز قرآن آب حیوان کرده اند
چون الهی پایه کاخ ستمکاری فناست
بد سکالان خویشتن را خانه ویران کرده اند
الهی – 414 ص

غزل اقبال یاران
گر ز جور گردش گردون امان خواهیم باز
بهر آرام دل آزادگان خواهیم باز
صد جهان در جان ما پنهان و از غفلت هنوز
دلگشایی از گلستان جهان خواهیم باز
طایر گلزار قدسیم ار ز دام تن رهیم
بر فراز سدره ی عرش آشیان خواهیم باز
ما به همت در نیامیزیم با اقبال و جاه
دل پریشان تر ز زلف دلستان خواهیم باز
چون الهی دولت و اقبال و جاه و منزلت
در دو عالم از برای دوستان خواهیم باز
الهی – 414 ص

۲ نظر:

  1. از منزل کفر تا به یقین یک نفس است
    وز عالم شک تا به یقین یک نفس است
    این یک نفس عزیز را خوش میدار
    چون حاصل عمر ما همین یک نفس است

    ممنون علی جان-معرکه است
    کار قشنگی رو شروع کردی
    نتیجه اش رو بعدا خواهی دید
    این دنیا و اتفاقاتش همیشه آدم رو شگفت زده میکنه
    حس خوبی برات دارم
    سعی کن همیشه راجع به هر اتفاقی خودت استدلال کنی
    راجع به هر اتفاقی- فرقی نمیکنه چی
    با فهم قشنگ خودت استدلال کن
    بدرود

    پاسخحذف
  2. ای کاش خودتون رو هم معرفی می فرمودین

    پاسخحذف