۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

چند غزل ديگر از مرحوم حضرت استاد مهدي الهي قمشه اي

 

ماه و پروین

دوش دل در خم آن طره پر چین افتاد

چون کبوتر که به سر پنجه ی شاهین افتاد

سوخت شمع رخش از عشق چو پروانه دل

زآتش دل شرری بر مه و پروین افتاد

فتنه از چشم سیه مست تو در کشور عقل

رخنه از کافر زلف تو در آیین افتاد

حرفی از لعل شکر بار تو در هند زدند

تاری از طره مشکین تو در چین افتاد

تابش پرتو می بود جهان روشن کرد

عکس رخسار تو در جام جهان بین افتاد

ببر از مردم دون همت الهی پیوند

شه چو با خیل گدا رفت ز تمکین افتاد

این همه نافه آهوی ختن مشکین گشت

به ختا بویی از آن طره پر چین افتاد

الهی – 472

 

سر بر نگیرم از آستانش

با دلبران باغ جنانش

افغان برآریم چون بلبل از شوق

چون پرفشانیم در گلستانش

ما با خیالش ای زاهد امرز

در باغ خدلیم با عاشقانش

در راه طاعت گر جان فشانی

بی عشق نتوان جستن نشانی

بر کاخ شاهی سر بر نیارد

هرگز گدای بی خانمانش

چون عاشقان لب بربند و بگشا

چشم محبت بنگر عیانش

شو با خیالش بنشین الهی

ننشسته با کس سرو روانش

الهی – 472

 

بگشا قفس پرواز نتوانم دگر

دوش آمد آن ماه بلند اقبال من

بر وصل او دست قضا زد فال من

گفتم سیه چشما سیه بختم مکن

کز تاب زلفت شد پریشان حال من

بگشا قفس پرواز نتوانم دگر

بشکست تا سنگ فراقت بال من

آموختم تا درس عشق از روی تو

آتش زدی اوراق بحث و قال من

نگذاشت تا بینم بهشت روی تو

زلف سیاهت نامه اعمال من

همچون هلال ای مه مرا فرسود غم

از درد هجرانت مپرس احوال من

مویی به نوک خامه آید در نظر

نقاش چون خواهد کشد تمثال من

من شمع گریان توام تو نور من

یا نار من سوزی زبان لال من

فریاد شبهای فراقم نشنوی

گر بشنوی رحم آوری بر حال من

ترسم الهی ز اشک حسرت در رهش

جیحون شود ربع من و اطلال من

الهی - 473