غزل مقام زهد و تقوی
به مقام زهد و تقوی چو نمی دهند راهم
من و عاشقی و رندی و سرود خانقاهم
شب ما سحر نگردد به فروغ آفتابی
که من از فراق ماهی به چنین شب سیاهم
شه حسن داشت با ما سر مهربانی اما
ز رقیب سفله نالم که به حیله بست راهم
اگرم به مهر خوانی تو شهی و من غلامت
وگرم به قهر رانی تو گلی و من گیاهم
به گناه عشق خوبان اگرم کشند خوشتر
که به طعنه ای رقیبان بکشند بی گناهم
نروم ز آستانش به در دگر الهی
چه به ناز در ببندد چه همی دهد پناهم
الهی – 425
به مقام زهد و تقوی چو نمی دهند راهم
من و عاشقی و رندی و سرود خانقاهم
شب ما سحر نگردد به فروغ آفتابی
که من از فراق ماهی به چنین شب سیاهم
شه حسن داشت با ما سر مهربانی اما
ز رقیب سفله نالم که به حیله بست راهم
اگرم به مهر خوانی تو شهی و من غلامت
وگرم به قهر رانی تو گلی و من گیاهم
به گناه عشق خوبان اگرم کشند خوشتر
که به طعنه ای رقیبان بکشند بی گناهم
نروم ز آستانش به در دگر الهی
چه به ناز در ببندد چه همی دهد پناهم
الهی – 425
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر