۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

چند غزل زیبای دیگر از مرحوم استاد مهدی الهی قمشه ای حکیم والا مقام

طایر هوشیار

دوش تا در قفس این طایر هشیار افتاد

تا سحر جز هنر ناله ز هر کار افتاد

ای عجب عکس رخش خانه دل روشن کرد

نیمه شب پرتو خورشید به دیوار افتاد

راه پر پیچ و خم زلف تو پیمود دلم

کار این نوسفر آخر به شب تار افتاد

شرر ناله که بر قلب فلک آتش زد

بی اثر در دل بی باک تو ای یار افتاد

عکس رویت که در آیینه ی دل عشق نهفت

خیمه بیرون زد و در دیده اغیار افتاد

جلوه ی مهر و مه و زهره پدیدار آمد

برقی از عشق چو بر گنبد دوار افتاد

مطرب عشق الهی طرب انگیز نواخت

رقص در بزمگه ثابت و ثیار افتاد

الهی – 469

 

تاراج شهر دل ها

باز آمدی ای دلستان تا شهر دل ویران کنی

وز عشق شهر آشوب خود تاراج ملک جان کنی

باز آمدی ای نازنین در جلوه گاه ماء و طین

کز هر کف خاک زمین صد یوسف کنعان کنی

باز آمدی کز راه لطف آتش زنی بر جان مرا

صد چشمه ی کوثر عیان زآن آتش سوزان کنی

باز آمدی تا هر شهی سازی گدای کوی خود

وانگه گدای عشق را بنوازی و سلطان کنی

باز آمدی تا شمع وش سر تا قدم افروزیم

تا سوز و سازی خوش عیان زین بی سر و سامان کنی

باز آمدی ای مهربان تا مهر و ماه آسمان

چون دیده ی روشن دلان بر روی خود حیران کنی

باز آمدی کز یک نظر سازی ز خویشم بی خبر

آری به کوی دل گذر وآن کلبه را رضوان کنی

باز آمدی شورش کنان چون نوح دوران تا جهان

از اشک چشم عاشقان مستغرق طوفان کنی

باز آمدی سر مست و خوش آری الهی را به هش

و از مهر گردون دلبری در چه مه کنعان کنی

الهی – 470

 

آه دل مظلومان بی شک اثری دارد

شام غم بیماران روشن سحری دارد

پروانه ز مشتاقی بر شمع فکند آتش

آری دل مشتاقان سوزان شرری دارد

آهی که بود جانسوز از صدق دلی خیزد

مرغی که کند فریاد بشکسته پری دارد

جانی که بود مغرور دور است ز جانان دور

بشکسته دل مهجور سویش گذری دارد

هر مرغ در این گلشن نالد ز غمی لیکن

آوای غم عشقت سوز دگری دارد

نی هر که حریص آید بر قدر بیفزاید

آسوده شو از زحمت هر کس قدری دارد

با آنکه چو خورشیدی بر عالمیان پیدا

چشمی به تو پنهانی صاحب نظر دارد

گرما ز سیه کاری زشتیم ، تو زیبایی

وز حسن تو کار ماه هم زیب و فری دارد

زلف تو الهی را گر در شب تار افکند

هم شام سیه روزان تابان قمری دارد

الهی – 470

 

کشتی دل را به الطاف خدا باید سپرد

دل به همراه نگاهی از قفایی رفت رفت

واز پی چشم سیاهی دل به جایی رفت رفت

عشق با مه طلعتی آزاده جانی باخت باخت

سوی صاحب دولتی گر بی نوایی رفت رفت

ناز چشمش با کلیمی لنترانی گفت گفت

شهریاری را عتابی با گدایی رفت رفت

شاهباز زلف او ناگه به مرغان چمن

شهپر نازی زد آنگه بر فضایی رفت رفت

کشتی دل را به الطاف خدا باید سپرد

کاندرین دریا ز موجی ناخدایی رفت رفت

اندرین گلشن گلی گر باغبانی چید چید

ور ز خار حسرتش بر کف جفایی رفت رفت

آتش عشق بتان گر خرمن جان سوخت سوخت

آبروی عقل بر باد فنایی رفت رفت

شهسوار عشق گر بر کشور دل تاخت تاخت

بر سر از آن ترک غارتگر بلایی رفت رفت

بوسه ای از مهر، ماه دلستانی داد داد

واز الهی نیم جانی در بهایی رفت رفت

الهی – 471


۳ نظر:

  1. rawansh shado yadash gerami garche ham yadash hasto ham yadegarani niko pesar wa dokhte farzanesh dar bin ma chon dorhaye geranbaha midrakhshand

    پاسخحذف
  2. رقص در بزمگه ثابت و سیار افتاد

    پاسخحذف
  3. تا سحر جز هنر ناله ز هر کار افتاد

    پاسخحذف